ساراسارا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

سارا

۱. ۴۰ روز

سلام مامانی من الان ۱۷ روزه که آمدم ایران تا بابایی بره سفر. از روزی که آمدم مامان بلا می گفت چشم های مامان گلی گلاپیسی میره و خوشگل شده، یه خبرهایی هست. اما من قبول نمی کردم. تا اینکه به اصرار با خاله مرضی رفتم آزمایش خون دادم. خیلی شوکه شدم. راستش عکس العمل ام هم خنده دار بود. اول که فکر کردم با کس دیگری حرف می زنن بعد پرسیدم "مثبت یعنی چی؟ چی اصلا مثبت است؟ ..."تا چند روز که کلا تو شوک بودم، بابا مملی هم همین طور. راستش خیلی هم گریه کردم. اما به مرور بهتر شدم. بابا مملی هم همین طور. اصلا این خونه هم بابا مملی برات ساخته تابرات بنویسیم از حس های این روزها، از انشالله به دنیا امدنت، عکس هات، هرچی که بوی تو رو داره. الان قد یه لوبی...
7 اسفند 1390

۲. یکماه و ۱۸ روز

نی نی لوبیای من سلام مامانی داره حس های متنفاوتی رو تجربه می کنه، اما امروز کلی خوشحاله چون بابا مملی براش اولین جایزه آمدنت رو خریده، دو تا لباس خوشگل حاملگی. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که آزمایش خون های مامانی همه خوب بود و دلمون کلی شاد شد. اما سونوگرافی توی فسقلی رو نشون نداد، خانم دکتر گفت زود بوده برای دیدنت و برای ۱۰ روز دیگه وقت داد، برای همین فعلا بلیط ام رو عوض می کنم تا صدای تو رو بشنوم و با دل شاد برم. انشالله.
7 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارا می باشد